صندلی همیشگی در کافه همیشگی را تا همیشه رزرو کردهام . و روی کاغذی نوشته ام اینجا برای کسی است که دیگر نیست ؛ به جای او سیگار بکشید ، چای بنوشید ، و به صدای خوش شجریان گوش دهید. گاهی هم برایش از حافظ بخوانید . او ماندن یا نماندنش را از حافظ خواسته ، بخوانید شاید تفسیر غزل خوانده شده ، بازگشت باشد. #احمد_بیگی
به یادگار بگذاریم در این جهان عشق را برای آیندگان بخوانیم از عشق که چیزی نیست جز درد دردی میان ماندن و رفتن آنانان که ماندند عشق را می دانند و آنان که می روند از ماندن و عشق بیزارند آه از عشق که درد آفرید و درمانش نساخت آه از عشق که درمانی نداشت.... . . . ارادتمند شما احمد بیگی 22 تیر 1400
در کدامین درد تو را فراموش کرده ام باز میشود ملاقاتت کرد می شود باز درخشش چشمانت را دید و سرخی لبانت را به مالکیت خود در آورم میشود دوباره روبه رویم بایستی و فریاد بزنی (دوستت ندارم) میشود بیایی و دستانت را به دستانم گره کنی میشود بیایی بخندی میشود بیایی نروی بمانی اخر جهان تحمل خنده هایت بی من را ندارد کوچه ها طاقت تنها رقصیدنم را ندارند اگر نیایی با مرگ میرقصم... #احمد_بیگی
آدمهای زیادی در زندگی ام آمدنند و رفتند،اما بعضی هاشان هنوز مانده اند در خاطراتم و بعضی های دیگر حتی ردی در افکارم به جای نگذاشته-اند .یکی از آنها شیرین بود،زیبا بود؛حتی او را بعد از رفتنش در افکارم لمس میکردم،کشیدگی اندام،درشتی چشمهایش و حتی آن خال پشت گردنش؛اما،این احساسات مشترک بودند،بین من و او و آن کسی که در حال حاضر او را در آغوش کشیده.این احساسات مشترک طبیعی است. چون هم من میدانم پشت گردن او چه چیزی نهفه است و هم آن غریبه.حال میخواهم آن عزیز شیرین را فراموش کنم.دیگر هر نام هم نامش را او نبینم و هرجایی که با او با او رفته ام را به سرعت فراموش کنم؛قصد به فراموش کردن،خود یاد آور خاطرات است،پس من باختم.به این منظور که هرگز نتوانستم او و خاطراتش را فراموش کنم.من مردم.چون میخواستم در مصرف زندگی و زنده بودن صرفه جویی کنم.و هیچ کس را بعد از او نپذیرم،تا به او ثابت کنم رفتنش سودمند نخواهد بود... #احمد_بیگی احمد بیگی ز دفتر بی عنوان برای همه،بجز تو
: (به ترتیب ورود) پیمان محسنی، شیوا حجاریان، افسانه بخشی فرد، بهنام سرلک، معین مروجی، امیر محمد تمیمی، امیر صفر لو
: احمد بیگی : امیر حسین جوان بخت، امیر صفر لو : مسعود کاظمی پور : فوژان پارسا : گروه هنری رادیکال : مبین مقدم
یادداشت کارگردان: از همان ابتدا با حقارتی چنان عظیم رو به رو میشویم که هیچ عصیان کفر آمیزی از پس آن بر نمی آید. به چه کارمان میآید عشق؟؟؟ این شعلهی سوزانی که چون به آن نزدیک میشویم، فرو میریزد. سرد میشود. ما را به انزوا و تنهایی میکشد. چه کسی بود فریاد می زد (خدا مرده است)؟ او یا در اعماق آذرخشها فرو رفته و یا هرگز وجود نداشته است. در این فرصت کوتاه، دست کم مجال فریادی هست؟ قلب هامان را به خاطر هیچ از هم میدریم. فریادی سر میدهیم تا خلا آن را پر کنیم که سرانجام به خاطرش میمیرم.
کسانی که در این دنیا عشق بورزند، باید جان بسپارند تا معلوم بشه روزی وجود داشتند. باید اونا کشته بشن تا مطمئن بشیم روزی زنده بودن.
یادداشت کارگردان:(احمد بیگی) از همان ابتدا با حقارتی چنان عظیم رو به رو میشویم که هیچ عصیان کفر آمیزی از پس آن بر نمی آید. به چه کارمان میآید عشق؟؟؟ این شعلهی سوزانی که چون به آن نزدیک میشویم، فرو میریزد. سرد میشود. ما را به انزوا و تنهایی میکشد. چه کسی بود فریاد می زد (خدا مرده است)؟ او یا در اعماق آذرخشها فرو رفته و یا هرگز وجود نداشته است. در این فرصت کوتاه، دست کم مجال فریادی هست؟ قلب هامان را به خاطر هیچ از هم میدریم. فریادی سر میدهیم تا خلا آن را پر کنیم که سرانجام به خاطرش میمیرم. ابان 1398 خدای مهربان منهتن اینگه بورگ باخمان