گل های شمعدانی

برگرد که بی حضور تو گل های شمعدانی دیگر جوانه نمیزنند 
برگرد که درختان همیشه بهار این باغ ، همیشه بهار نخواهند ماند .. 
بگرد که سرمای زمستان همیشه نماند
بگرد که خورشید باز هم به این خانه بتابد . 
برگرد شعر بخوان 
برگرد ببوس
برگرد مرا با روحت بنواز 
بگرد مرا بخوان
تو مرا هر دم به نام خود بخوان
بگرد تا کهنه دلم ، تازه شود 
رنگ تو را دریابد .
برگرد که بی حضور تو گل های شمعدانی دیگر جوانه نمیزنند...
#احمد_بیگی
احمد بیگی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حبه قند

به من نگو دوستت دارم!
من این ۵ حرفی را که میشنوم موج صدایت از جرعه جرعه بدنم رد میشود نگاه هایم بی سو میشود و قبلم تند تر میزند،انقدر تند تر میزد که توان ایستادن ندارد ؛ به سان اسبی در صحرا 
به من دوستت دارم نگو ؛ من دل میبندم،به تو تکیه میکنم.و در آخر شب ها اشک میریزم..
به من نگو دوستت دارم من باور میکنم عشق را و زمانی که این سه حرفی را به زبان می آورم تنم میلرزد . روحم میگرید ؛
به من نگو دوستت دارم من باور میکنم عشق را که چرت ترین اعتقاد موجود است.
#احمد_بیگی 
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شعر میخوانم

تا به امروز چه سخت زندگی کردم 
من، خواب یک فرشته را دیدم؛... 
صورتش مثل رخ ماه کامل بود 
مثل ستاره 
مثل شعر 
سیرتش مثل یه حبه قند شیرین بود 
او که امد گذری کرد به رویای ما ؛ 
در حضور اول و اخر چیز ها یادگاری داشت 
تا که دیدم رخ پر مهر و ماهش را 
زمستان دیگر نبود سخت ، برای ما 
میتوانستم هزاران زمستان را بگزرانم ، برم 
شعر بخوانم 
های ای حبه ی قند 
رد نگاهت سرمای زمستان را برایم گرم میکند 
رد عطر موی تو ، تعفن شهر را کم میکند
ای آشفته موی ؛ شانه نکن 
چون که آشفته مویی ، دلم را برده ای 
ای تمام شعر، تمام عشق،تمام من
نگاهی کن به من
به من خسته
که انقدر خسته ام ، لباس هایم هم درد میکند
تو مرا بنواز تا برایت شعر بخوانم
من چه سخت زندگی کردم
من خواب تورا دیدم
شعر میخوانم ، تو را میبینم 
شعر میخوانم ، تو را میبوسم
شعر میخوانم ، با تو زندگی میکنم
شعر میخوانم
شعر میخوانم
طبع است و دگر کاری ز دستم بر نمی آید 
شعر میخوانم
#احمد_بیگی
@HISTONI

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عالم مستی

|عالم مستی|
بالاخره عشق در پایان روزی اتفاق خواهد افتاد
دستانت خواهد لرزید
نفست روزی بند خواهد آمد و میفهمی 
خواننده ها 
نویسنده ها 
شاعر ها
دورغ نمی گفتند...
میفهمی، میشود کسی برای کس دیگری تب کند ...
بمیرد
جان دهد
گل بخرد
بوسه زند و قسم بخورد بر یاقوت سرخ انار...
به خون در رگش...
و زیبا تر از این حس و حال خلق نکرده 
خدای دریا ها ،چشم ها ،لب ها ،بوسه ها 
خدای کهکشان ها 
چیزی به نام عشق ....
که از رخ یوسفش زیبا تر است...
بالاخره عشق در پایان روزی اتفاق خواهد افتاد
نفست روزی بند خواهد آمد و میفهمی 
خواننده ها 
نویسنده ها 
شاعر ها
دورغ نمی گفتند...
حال شروع عالم مستی است......
#احمد_بیگی 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

صندلی همیشگی

صندلی همیشگی در کافه همیشگی را تا همیشه رزرو کرده‌ام . 
و روی کاغذی نوشته ام اینجا برای کسی است که دیگر نیست ؛ به جای او سیگار بکشید ، چای بنوشید ، و به صدای خوش شجریان گوش دهید.
گاهی هم برایش از حافظ بخوانید . او ماندن یا نماندنش را از حافظ خواسته ، بخوانید شاید تفسیر غزل خوانده شده ، بازگشت باشد. 
#احمد_بیگی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

نظر یار

ای که تمام خویش را صرف نظر کرده ای 
در نظر یار خویش حیران و گم‌گشته ای 
#احمد_بیگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

از آتش عشقت سوختم

• از آتش عشقت سوختم• 

از آتش عشقت سوختم 

خاکسترم را باد برد 

بی نام و نشانم کردی 

مادرم نام مرا از یاد برد 

به هر کجا می‌نگرم 

تکه‌ای از یاد تو را میبینم 

هر نام هم نام تو را

من،تو را میبینم 

من گستره عمیق چشمانت را 

ارثیه‌ی خود دانستم 

هر جا بروم به ثروتم می بالم 

حالا که من از تو دورم 

از ارثیه‌ی خود محرومم 

هیچ برای ابراز ندارم 

جز یاد تو و خاطره هایت با من 

 

احمد بیگی 

تیر ماه  1400 خورشیدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

منم هستم مردم

• منم هستم مردم  •

نور طیف زیبایی میسازد 

بین موج های تنت 

گاه،رنگ چشمانت 

گاه،به سرخی لبت

و قدت همچو سرو نشان 

عشق را می کند افزون

ای که دوست داشتنت شعله ای در برابر دریا 

در من آتشی بدم 

تا که دریا ها کنم خاموش 

لیک،هیچ برای ابراز ندارم 

تنی دارم بی جان و خسته 

لبی خشکیده،دهانی بسته

و چشمانی در انتظار امید 

که از راهی رسد خاکی 

در آغوشش بگیرم 

بگویم:شدند این مردمان مجنون 

ندارند هیچ امید 

نه خود میشناسند نه مادر 

شده درمان آنها تکه نانی،وصالی 

بده به آنها امید 

منم هستم مردم 

تنی خسته و روحی مجنون 

 

احمد بیگی

تیر ماه 1400

 

۲۴ تیر ۰۰ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
احمد بیگی

یادگار

یادگار

به یادگار بگذاریم در این جهان 
عشق را 
برای آیندگان بخوانیم از عشق
که چیزی نیست جز درد 
دردی میان ماندن و رفتن 
آنانان که ماندند عشق را می دانند 
و آنان که می روند از ماندن و عشق بیزارند
آه از عشق 
که درد آفرید و درمانش نساخت 
آه از عشق 
که درمانی نداشت....
.
.
.
ارادتمند شما 
احمد بیگی 
22 تیر 1400 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

در کدامین درد تو را فراموش کرده ام ؟

در کدامین درد تو را فراموش کرده ام 
باز میشود ملاقاتت کرد
می شود باز درخشش چشمانت را دید و سرخی لبانت را به مالکیت خود در آورم 
میشود دوباره روبه رویم بایستی و فریاد بزنی (دوستت ندارم)
میشود بیایی و دستانت را به دستانم گره کنی 
میشود بیایی بخندی 
میشود بیایی 
نروی 
بمانی 
اخر جهان تحمل خنده هایت بی من را ندارد 
کوچه ها طاقت تنها رقصیدنم را ندارند
اگر نیایی 
با مرگ میرقصم...
#احمد_بیگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰