و ناگهان به پایان می‌رسیم

و ناگهان به پایان می‌رسیم،
بی آن‌که حتی آغاز شده باشیم،
گویی قصه‌ای نانوشته
در میان سطرهای فراموشی…

و چه کوچک می‌شود دنیا،
با آدم‌هایش، خاطره‌های محو‌شده‌اش،
وقتی در تمنای قد کشیدن،
سقف آسمان کوتاه‌تر از پیش می‌شود،
وقتی پاهایت را در زمین محکم می‌کنی،
اما خاک، سست‌تر از آن است که بایستی…

ما در هجوم لحظه‌ها محو می‌شویم،
پیش از آن‌که معنای بودن را بفهمیم،
پیش از آن‌که صدای خویش را
در هیاهوی خاموشی‌ها پیدا کنیم…
.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

انسان جز فکری فرسوده و زنگ‌زده

انسان
جز فکری فرسوده و زنگ‌زده،
دهانی خاموش،
و چشمانی
که جز تباهی نمی‌بینند،
چه دارد؟

دو گوشی
که فریادِ خاموش را می‌شنوند،
دستی
که بر دری بسته می‌کوبد،
پایی
که در کوچه‌های بی‌انتها
دنبالِ راهی گم‌شده می‌گردد.

میان این همه تاریکی،
تنها
صدای تپشِ قلبی مانده است،
که گاه
می‌کوشد
از ویرانی عبور کند.

انسان...
به‌جز کلامی
که در گلو می‌شکند،
حقی
که زیر قدم‌ها دفن می‌شود،
و امیدی
که در سایه‌سار شک و سکوت
آهسته می‌پوسد
و خاک می‌خورد،
چه دارد؟

ای انسان،
چه کرده‌ای
که در تضادها غرق شدی؟
که آدم‌ها،
با لبخندی بر لب
و خنجری در آستین،
به هم دست می‌دهند؟
.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من غمگین می‌شوم...

من غمگین می‌شوم...
دلتنگ می‌شوم...
و گاهی از نبودنت
اشک می‌ریزم...

سکوت شب را
به آغوش می‌کشم
و نبودنت در هر تپش قلبم می‌پیچد
مثل صدای دوردست دریا
که هر لحظه
بیشتر فرو می‌رود در عمق سینه‌ام...

گاهی که به آسمان نگاه می‌کنم
تو در گوشه‌ای از ستاره‌ها
پنهان شده‌ای
اما فاصله‌ها
دست‌هایم را کوتاه کرده‌اند
از لمس بودنت...

باز هم غمگین می‌شوم
دلتنگ‌تر از همیشه...
و شاید فردا
لبخندت را در صدای نسیم پیدا کنم...
شاید...
#احمد_بیگی
دی ماه 1396 خورشیدی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بالاخره عشق در پایان روزی اتفاق خواهد افتاد

بالاخره عشق در پایان روزی اتفاق خواهد افتاد
دستانت خواهد لرزید
نفست روزی بند خواهد آمد و می‌فهمی 
خواننده‌ها 
نویسنده‌ها 
شاعرها
دورغ نمی‌گفتند...
می‌فهمی، می‌شود کسی برای کس دیگری تب کند ...
بمیرد
جان دهد
گل بخرد
بوسه زند و قسم بخورد بر یاقوت سرخ انار ...
به خون در رگش ...
و زیبا‌تر از این حس و حال
خلق نکرده خدای دریاها ،چشم‌ها ،لب‌ها ،بوسه‌ها 
خدای کهکشان‌ها 
چیزی به نام عشق ...
که از رخ یوسف‌اش زیباتر است ...
بالاخره عشق در پایان روزی اتفاق خواهد افتاد
نفست روزی بند خواهد آمد و میفهمی 
خواننده‌ها 
نویسنده‌ها 
شاعرها
دورغ نمی‌گفتند ...
حال شروع عالم مستی‌ست
#احمد_بیگی
از دفتر بی‌عنوان برای همه به جز تو!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهر عشق

می‌رسد عشقی که زنجیر غمم را بشکند
دیده‌ام او را ولی، در آن خیالِ باطلم

از سرابِ آرزو، دل را به دریا می‌زنم
بی‌خبر از آن‌که دریا، دل ز ساحل بشکند

در هجومِ خاطراتش باز تنها مانده‌ام
چون پرنده در قفس، در حسرتِ پروازِ غم

می‌گریزم از غمش، اما نمی‌داند دلم
هر کجا باشم، در غم، سودای عشقت مرده‌ام

این چه رازی‌ست در نگاهش، در سکوت تلخ او؟
عاشقم بر حسرتش، بر انتظار این غمم

باشم امید روزی کز سرابِ دورِ او
برسد از بیکران، در خلوتِ بی‌حاصلم
.

#احمد_بیگی
مهر 1396 خورشیدی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امشب تمام عاشقان را دست‌به‌سر کن

امشب تمام عاشقان را دست‌به‌سر کن

یک امشبی با من بمان، با من سحر کن

امشب تمام عاشقان را دست‌به‌سر کن

یک امشبی با من بمان، با من سحر کن


بشکن سر من کاسه‌ها و کوزه‌ها را

کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن

 

گل‌های شمعدانی همه شکل تو هستند

رنگین‌کمان را بر سر زلف تو بستند

 

تا طاق ابروی بت من تا‌به‌تا شد

دُردی‌کشان پیمانه‌هاشان را شکستند

 

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو وقت سحر...

این خانه لبریز تو شد، شیرین‌بیان، حلوای تر...

 

تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری

پیغمبری، با جان عاشق کار داری

(محمد صالح اعلا)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هجومِ خاطرات

می‌رسد عشقی که زنجیر غمم را بشکند
دیده‌ام او را ولی، در آن خیالِ باطلم

از سرابِ آرزو، دل را به دریا می‌زنم
بی‌خبر از آن‌که دریا، دل ز ساحل بشکند

در هجومِ خاطراتش باز تنها مانده‌ام
چون پرنده در قفس، در حسرتِ پروازِ غم

می‌گریزم از غمش، اما نمی‌داند دلم
هر کجا باشم، در غم، سودای عشقت مرده‌ام

این چه رازی‌ست در نگاهش، در سکوت تلخ او؟
عاشقم بر حسرتش، بر انتظار این غمم

باشم امید روزی کز سرابِ دورِ او
برسد از بیکران، در خلوتِ بی‌حاصلم
.
#احمد_بیگی


احمد بیگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اشک دوباره

ابر حاصل تبخیر اشکی‌ست
 که به گریه‌ی دوباره کمک می‌کند.
گریه، زائیده‌ی زجرهایی بی‌کران
و طریقتی برای دوباره زیستن،
شاید مرهمی بر زخم‌های کهنه‌ی جان.
چه غم‌انگیز است این رسم هستی،
در جستجوی بهانه‌ای برای زیستن،
در انتظار قطره‌ای اشک، نغمه‌ای غمگین.
باران، چه تلخ می‌بارد بر این خاکِ اندوهگین،
که یادِ تو را در من زنده می‌کند،
یادِ بوسه‌ها و نجواها،
چه بی‌رحم است باران
و چه بی رحم است باعث و بانی باران.
که اشک را به عنوانِ تنها مرهم،
به او ارزانی می‌دارد.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه‌ به‌جز تو 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ساحل کینه

هیچ باورم نمیشود 
که در این دریای محبت 
ساحلی پر از کینه داشته باشی!
تو راه میروی 
به آسمان می نگری 
به آسمانی که پر از گرد و غبار نفرت است.
خنده ها برایت بی باور شده 
قهقهه ها برایت بی معنا شده 
و تنها ، غم را تو میفهمی ...
چای مینوشی ، به خیابان مینگری 
گل های خشکیده شمعدانی را آب میدهی 
به دوستانت لیمو تعارف میکنی 
میخندی؛
بلند میخندی 
لیکن خنده ی تو 
از اعماقِ دلِ سیاهِ غبار گرفته‌ات نیست 
آتش برایت گرما ندارد 
در خانه زمستان است 
تمام سال سرد است و بی روح است
اما تو برخیز
دستی به روی زانوانت بگذار و برخیر 
به پروانه ها بنگر 
ببین که چگونه بی آنکه به موسیقی گوش فرا دهند ، می رقصند 
و خود را برای ساختن فصلی نو آماده میکنند .
اسفند 400 
از دفتر بی عنوان برای همه به جز تو 
#احمد_بیگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوستت دارم به هر زبانی

دوست دارم 
I Love you 
دوست دارم به هلندی
دوست دارم به ایتالیایی
دوست دارم به فرانسوی
دوست دارم به ترکی‌
به هر زبانی برایت دوستت دارم را زمزمه کردم 
اما مطمئنا اخرین بار 
به زبان چینی گفته ام؛
که تو رفتی و من شکستم.
#احمد_بیگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰