تا به امروز چه سخت زندگی کردم 
من، خواب یک فرشته را دیدم؛... 
صورتش مثل رخ ماه کامل بود 
مثل ستاره 
مثل شعر 
سیرتش مثل یه حبه قند شیرین بود 
او که امد گذری کرد به رویای ما ؛ 
در حضور اول و اخر چیز ها یادگاری داشت 
تا که دیدم رخ پر مهر و ماهش را 
زمستان دیگر نبود سخت ، برای ما 
میتوانستم هزاران زمستان را بگزرانم ، برم 
شعر بخوانم 
های ای حبه ی قند 
رد نگاهت سرمای زمستان را برایم گرم میکند 
رد عطر موی تو ، تعفن شهر را کم میکند
ای آشفته موی ؛ شانه نکن 
چون که آشفته مویی ، دلم را برده ای 
ای تمام شعر، تمام عشق،تمام من
نگاهی کن به من
به من خسته
که انقدر خسته ام ، لباس هایم هم درد میکند
تو مرا بنواز تا برایت شعر بخوانم
من چه سخت زندگی کردم
من خواب تورا دیدم
شعر میخوانم ، تو را میبینم 
شعر میخوانم ، تو را میبوسم
شعر میخوانم ، با تو زندگی میکنم
شعر میخوانم
شعر میخوانم
طبع است و دگر کاری ز دستم بر نمی آید 
شعر میخوانم
#احمد_بیگی
@HISTONI