۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد بیگی» ثبت شده است

هجومِ خاطرات

می‌رسد عشقی که زنجیر غمم را بشکند
دیده‌ام او را ولی، در آن خیالِ باطلم

از سرابِ آرزو، دل را به دریا می‌زنم
بی‌خبر از آن‌که دریا، دل ز ساحل بشکند

در هجومِ خاطراتش باز تنها مانده‌ام
چون پرنده در قفس، در حسرتِ پروازِ غم

می‌گریزم از غمش، اما نمی‌داند دلم
هر کجا باشم، در غم، سودای عشقت مرده‌ام

این چه رازی‌ست در نگاهش، در سکوت تلخ او؟
عاشقم بر حسرتش، بر انتظار این غمم

باشم امید روزی کز سرابِ دورِ او
برسد از بیکران، در خلوتِ بی‌حاصلم
.
#احمد_بیگی


احمد بیگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اشک دوباره

ابر حاصل تبخیر اشکی‌ست
 که به گریه‌ی دوباره کمک می‌کند.
گریه، زائیده‌ی زجرهایی بی‌کران
و طریقتی برای دوباره زیستن،
شاید مرهمی بر زخم‌های کهنه‌ی جان.
چه غم‌انگیز است این رسم هستی،
در جستجوی بهانه‌ای برای زیستن،
در انتظار قطره‌ای اشک، نغمه‌ای غمگین.
باران، چه تلخ می‌بارد بر این خاکِ اندوهگین،
که یادِ تو را در من زنده می‌کند،
یادِ بوسه‌ها و نجواها،
چه بی‌رحم است باران
و چه بی رحم است باعث و بانی باران.
که اشک را به عنوانِ تنها مرهم،
به او ارزانی می‌دارد.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه‌ به‌جز تو 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از آتش عشقت سوختم

• از آتش عشقت سوختم• 

از آتش عشقت سوختم 

خاکسترم را باد برد 

بی نام و نشانم کردی 

مادرم نام مرا از یاد برد 

به هر کجا می‌نگرم 

تکه‌ای از یاد تو را میبینم 

هر نام هم نام تو را

من،تو را میبینم 

من گستره عمیق چشمانت را 

ارثیه‌ی خود دانستم 

هر جا بروم به ثروتم می بالم 

حالا که من از تو دورم 

از ارثیه‌ی خود محرومم 

هیچ برای ابراز ندارم 

جز یاد تو و خاطره هایت با من 

 

احمد بیگی 

تیر ماه  1400 خورشیدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

منم هستم مردم

• منم هستم مردم  •

نور طیف زیبایی میسازد 

بین موج های تنت 

گاه،رنگ چشمانت 

گاه،به سرخی لبت

و قدت همچو سرو نشان 

عشق را می کند افزون

ای که دوست داشتنت شعله ای در برابر دریا 

در من آتشی بدم 

تا که دریا ها کنم خاموش 

لیک،هیچ برای ابراز ندارم 

تنی دارم بی جان و خسته 

لبی خشکیده،دهانی بسته

و چشمانی در انتظار امید 

که از راهی رسد خاکی 

در آغوشش بگیرم 

بگویم:شدند این مردمان مجنون 

ندارند هیچ امید 

نه خود میشناسند نه مادر 

شده درمان آنها تکه نانی،وصالی 

بده به آنها امید 

منم هستم مردم 

تنی خسته و روحی مجنون 

 

احمد بیگی

تیر ماه 1400

 

۲۴ تیر ۰۰ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
احمد بیگی

یادگار

یادگار

به یادگار بگذاریم در این جهان 
عشق را 
برای آیندگان بخوانیم از عشق
که چیزی نیست جز درد 
دردی میان ماندن و رفتن 
آنانان که ماندند عشق را می دانند 
و آنان که می روند از ماندن و عشق بیزارند
آه از عشق 
که درد آفرید و درمانش نساخت 
آه از عشق 
که درمانی نداشت....
.
.
.
ارادتمند شما 
احمد بیگی 
22 تیر 1400 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

در کدامین درد تو را فراموش کرده ام ؟

در کدامین درد تو را فراموش کرده ام 
باز میشود ملاقاتت کرد
می شود باز درخشش چشمانت را دید و سرخی لبانت را به مالکیت خود در آورم 
میشود دوباره روبه رویم بایستی و فریاد بزنی (دوستت ندارم)
میشود بیایی و دستانت را به دستانم گره کنی 
میشود بیایی بخندی 
میشود بیایی 
نروی 
بمانی 
اخر جهان تحمل خنده هایت بی من را ندارد 
کوچه ها طاقت تنها رقصیدنم را ندارند
اگر نیایی 
با مرگ میرقصم...
#احمد_بیگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آدمها

آدمهای زیادی در زندگی ام آمدنند و رفتند،اما بعضی هاشان هنوز مانده اند در خاطراتم و بعضی های دیگر حتی ردی در افکارم به جای نگذاشته-اند .یکی از آنها شیرین بود،زیبا بود؛حتی او را بعد از رفتنش در افکارم لمس میکردم،کشیدگی اندام،درشتی چشمهایش و حتی آن خال پشت گردنش؛اما،این احساسات مشترک بودند،بین من و او و آن کسی که در حال حاضر او را در آغوش کشیده.این احساسات مشترک طبیعی است. چون هم من میدانم پشت گردن او چه چیزی نهفه است و هم آن غریبه.حال میخواهم آن عزیز شیرین را فراموش کنم.دیگر هر نام هم نامش را او نبینم و هرجایی که با او با او رفته ام را به سرعت فراموش کنم؛قصد به فراموش کردن،خود یاد آور خاطرات است،پس من باختم.به این منظور که هرگز نتوانستم او و خاطراتش را فراموش کنم.من مردم.چون میخواستم در مصرف زندگی و زنده بودن صرفه جویی کنم.و هیچ کس را بعد از او نپذیرم،تا به او ثابت کنم رفتنش سودمند نخواهد بود...
#احمد_بیگی
احمد بیگی 
ز دفتر بی عنوان برای همه،بجز تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰