صدای رادیو در خانهمان فراگیر بود؛ مادرم با دقت گوش میداد.
آقای گوینده با صدایی خش دار و خسته میگفت: در 24 ساعت گذشته تجمعی اندوهگین حوالی نگاه های او نشسته است و بعض گلویش را بزرگ و بزرگتر میکنند، لطفا برایش چای بریزید و به حرف هایش گوش دهید؛ او حرف هایش را همانند بعض هایش قورت میدهد، سکوت میکند و سرش را به دیوار میکوبد.
مادرم صدای رادیو را کم کرد. به من نگاه کرد و گفت: اینبار بیا اینجا بشین و با من حرف بزن. قبل از اینکه توی رادیو بشنوم.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه بهجز تو