۲۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

شهر عشق

می‌رسد عشقی که زنجیر غمم را بشکند
دیده‌ام او را ولی، در آن خیالِ باطلم

از سرابِ آرزو، دل را به دریا می‌زنم
بی‌خبر از آن‌که دریا، دل ز ساحل بشکند

در هجومِ خاطراتش باز تنها مانده‌ام
چون پرنده در قفس، در حسرتِ پروازِ غم

می‌گریزم از غمش، اما نمی‌داند دلم
هر کجا باشم، در غم، سودای عشقت مرده‌ام

این چه رازی‌ست در نگاهش، در سکوت تلخ او؟
عاشقم بر حسرتش، بر انتظار این غمم

باشم امید روزی کز سرابِ دورِ او
برسد از بیکران، در خلوتِ بی‌حاصلم
.

#احمد_بیگی
مهر 1396 خورشیدی
از دفتر بی عنوان برای همه ‌به‌جز تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امشب تمام عاشقان را دست‌به‌سر کن

امشب تمام عاشقان را دست‌به‌سر کن

یک امشبی با من بمان، با من سحر کن

امشب تمام عاشقان را دست‌به‌سر کن

یک امشبی با من بمان، با من سحر کن


بشکن سر من کاسه‌ها و کوزه‌ها را

کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن

 

گل‌های شمعدانی همه شکل تو هستند

رنگین‌کمان را بر سر زلف تو بستند

 

تا طاق ابروی بت من تا‌به‌تا شد

دُردی‌کشان پیمانه‌هاشان را شکستند

 

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو وقت سحر...

این خانه لبریز تو شد، شیرین‌بیان، حلوای تر...

 

تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری

پیغمبری، با جان عاشق کار داری

(محمد صالح اعلا)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هجومِ خاطرات

می‌رسد عشقی که زنجیر غمم را بشکند
دیده‌ام او را ولی، در آن خیالِ باطلم

از سرابِ آرزو، دل را به دریا می‌زنم
بی‌خبر از آن‌که دریا، دل ز ساحل بشکند

در هجومِ خاطراتش باز تنها مانده‌ام
چون پرنده در قفس، در حسرتِ پروازِ غم

می‌گریزم از غمش، اما نمی‌داند دلم
هر کجا باشم، در غم، سودای عشقت مرده‌ام

این چه رازی‌ست در نگاهش، در سکوت تلخ او؟
عاشقم بر حسرتش، بر انتظار این غمم

باشم امید روزی کز سرابِ دورِ او
برسد از بیکران، در خلوتِ بی‌حاصلم
.
#احمد_بیگی


احمد بیگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اشک دوباره

ابر حاصل تبخیر اشکی‌ست
 که به گریه‌ی دوباره کمک می‌کند.
گریه، زائیده‌ی زجرهایی بی‌کران
و طریقتی برای دوباره زیستن،
شاید مرهمی بر زخم‌های کهنه‌ی جان.
چه غم‌انگیز است این رسم هستی،
در جستجوی بهانه‌ای برای زیستن،
در انتظار قطره‌ای اشک، نغمه‌ای غمگین.
باران، چه تلخ می‌بارد بر این خاکِ اندوهگین،
که یادِ تو را در من زنده می‌کند،
یادِ بوسه‌ها و نجواها،
چه بی‌رحم است باران
و چه بی رحم است باعث و بانی باران.
که اشک را به عنوانِ تنها مرهم،
به او ارزانی می‌دارد.
#احمد_بیگی
از دفتر بی عنوان برای همه‌ به‌جز تو 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوستت دارم به هر زبانی

دوست دارم 
I Love you 
دوست دارم به هلندی
دوست دارم به ایتالیایی
دوست دارم به فرانسوی
دوست دارم به ترکی‌
به هر زبانی برایت دوستت دارم را زمزمه کردم 
اما مطمئنا اخرین بار 
به زبان چینی گفته ام؛
که تو رفتی و من شکستم.
#احمد_بیگی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

گل های شمعدانی

برگرد که بی حضور تو گل های شمعدانی دیگر جوانه نمیزنند 
برگرد که درختان همیشه بهار این باغ ، همیشه بهار نخواهند ماند .. 
بگرد که سرمای زمستان همیشه نماند
بگرد که خورشید باز هم به این خانه بتابد . 
برگرد شعر بخوان 
برگرد ببوس
برگرد مرا با روحت بنواز 
بگرد مرا بخوان
تو مرا هر دم به نام خود بخوان
بگرد تا کهنه دلم ، تازه شود 
رنگ تو را دریابد .
برگرد که بی حضور تو گل های شمعدانی دیگر جوانه نمیزنند...
#احمد_بیگی
احمد بیگی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حبه قند

به من نگو دوستت دارم!
من این ۵ حرفی را که میشنوم موج صدایت از جرعه جرعه بدنم رد میشود نگاه هایم بی سو میشود و قبلم تند تر میزند،انقدر تند تر میزد که توان ایستادن ندارد ؛ به سان اسبی در صحرا 
به من دوستت دارم نگو ؛ من دل میبندم،به تو تکیه میکنم.و در آخر شب ها اشک میریزم..
به من نگو دوستت دارم من باور میکنم عشق را و زمانی که این سه حرفی را به زبان می آورم تنم میلرزد . روحم میگرید ؛
به من نگو دوستت دارم من باور میکنم عشق را که چرت ترین اعتقاد موجود است.
#احمد_بیگی 
 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شعر میخوانم

تا به امروز چه سخت زندگی کردم 
من، خواب یک فرشته را دیدم؛... 
صورتش مثل رخ ماه کامل بود 
مثل ستاره 
مثل شعر 
سیرتش مثل یه حبه قند شیرین بود 
او که امد گذری کرد به رویای ما ؛ 
در حضور اول و اخر چیز ها یادگاری داشت 
تا که دیدم رخ پر مهر و ماهش را 
زمستان دیگر نبود سخت ، برای ما 
میتوانستم هزاران زمستان را بگزرانم ، برم 
شعر بخوانم 
های ای حبه ی قند 
رد نگاهت سرمای زمستان را برایم گرم میکند 
رد عطر موی تو ، تعفن شهر را کم میکند
ای آشفته موی ؛ شانه نکن 
چون که آشفته مویی ، دلم را برده ای 
ای تمام شعر، تمام عشق،تمام من
نگاهی کن به من
به من خسته
که انقدر خسته ام ، لباس هایم هم درد میکند
تو مرا بنواز تا برایت شعر بخوانم
من چه سخت زندگی کردم
من خواب تورا دیدم
شعر میخوانم ، تو را میبینم 
شعر میخوانم ، تو را میبوسم
شعر میخوانم ، با تو زندگی میکنم
شعر میخوانم
شعر میخوانم
طبع است و دگر کاری ز دستم بر نمی آید 
شعر میخوانم
#احمد_بیگی
@HISTONI

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عالم مستی

|عالم مستی|
بالاخره عشق در پایان روزی اتفاق خواهد افتاد
دستانت خواهد لرزید
نفست روزی بند خواهد آمد و میفهمی 
خواننده ها 
نویسنده ها 
شاعر ها
دورغ نمی گفتند...
میفهمی، میشود کسی برای کس دیگری تب کند ...
بمیرد
جان دهد
گل بخرد
بوسه زند و قسم بخورد بر یاقوت سرخ انار...
به خون در رگش...
و زیبا تر از این حس و حال خلق نکرده 
خدای دریا ها ،چشم ها ،لب ها ،بوسه ها 
خدای کهکشان ها 
چیزی به نام عشق ....
که از رخ یوسفش زیبا تر است...
بالاخره عشق در پایان روزی اتفاق خواهد افتاد
نفست روزی بند خواهد آمد و میفهمی 
خواننده ها 
نویسنده ها 
شاعر ها
دورغ نمی گفتند...
حال شروع عالم مستی است......
#احمد_بیگی 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

صندلی همیشگی

صندلی همیشگی در کافه همیشگی را تا همیشه رزرو کرده‌ام . 
و روی کاغذی نوشته ام اینجا برای کسی است که دیگر نیست ؛ به جای او سیگار بکشید ، چای بنوشید ، و به صدای خوش شجریان گوش دهید.
گاهی هم برایش از حافظ بخوانید . او ماندن یا نماندنش را از حافظ خواسته ، بخوانید شاید تفسیر غزل خوانده شده ، بازگشت باشد. 
#احمد_بیگی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰