آدمهای زیادی در زندگی ام آمدنند و رفتند،اما بعضی هاشان هنوز مانده اند در خاطراتم و بعضی های دیگر حتی ردی در افکارم به جای نگذاشته-اند .یکی از آنها شیرین بود،زیبا بود؛حتی او را بعد از رفتنش در افکارم لمس میکردم،کشیدگی اندام،درشتی چشمهایش و حتی آن خال پشت گردنش؛اما،این احساسات مشترک بودند،بین من و او و آن کسی که در حال حاضر او را در آغوش کشیده.این احساسات مشترک طبیعی است. چون هم من میدانم پشت گردن او چه چیزی نهفه است و هم آن غریبه.حال میخواهم آن عزیز شیرین را فراموش کنم.دیگر هر نام هم نامش را او نبینم و هرجایی که با او با او رفته ام را به سرعت فراموش کنم؛قصد به فراموش کردن،خود یاد آور خاطرات است،پس من باختم.به این منظور که هرگز نتوانستم او و خاطراتش را فراموش کنم.من مردم.چون میخواستم در مصرف زندگی و زنده بودن صرفه جویی کنم.و هیچ کس را بعد از او نپذیرم،تا به او ثابت کنم رفتنش سودمند نخواهد بود...
#احمد_بیگی
احمد بیگی 
ز دفتر بی عنوان برای همه،بجز تو